محل تبلیغات شما

امشب یه ساعت کشیده شد عقب. داشتم خودمو آماده خواب می کردم  و میرفتم که مسواک بزنم بعد یهو دیدم ساعت گوشیم داره ساعت یازده و پنج دقیقه رو نشون میده ، اولش تعجب کردم آخه اصلا یادم نبود که فردا آخرین روز تاستونه.چقدر خورد تو ذوقم که الان نمیخوابم .آخ که چقدر خوشحالم که تابستون بالاخره داره تموم میشه، بدن من به صورت دیفالت از تعطیلات زیاد خوشش نمیاد و جنبه ی سه ماه بیکاری رو نداره و به این عادت داره که زودتر خودشو برای جنب و جوش مهر آماده کنه. با اینکه الان شش سالی هست که دیگه اول مهر مدرسه نمیرم ولی از اون موقع هیچ تغییری توی حال و هوام به وجود نیومده و هنوز عاشق شور و هیجان مهر و آماده شدن برای شروع جدیدم .الان که دارم اینو مینویسم منتظرم ساعت دوازده بشه تا بخوابم آخه هیچ جوره نمیتونم قبول کنم یازده شب برم تو تخت ، یازده شب انگار هنوز سر شبه.تصمیم داشتم از این یک ساعت اضافی که بهم داده شده استفاده مفیدی بکنم، نمیدونم شاید یک ساعت مطالعه و تفکر کردن مفید ولی متاسفانه این یک ساعت تماما در خماری و انتظار برای لحظه موعود خوابیدن سپری شد، الان دارم فکر میکنم که حالا که کتاب نخوندم و فکر نکردم ، کاش حداقل یه موزیک خوب گوش میکردم که نصفه شبی روحم یکم پر بکشه تو  عالم رویا و خیال که متاسفانه اینم نشد چون از دیروز روی یه آهنگ چت کردم و گوشیم رو حالت تکراره.

چرااا من شجاع نیستم؟؟؟

بی اخلاق ترین حالت ممکن

صبح جمعه، از کنار حوض وسط حیاط خوابگاه

ساعت ,الان ,رو ,مهر ,یازده ,یک ,یک ساعت ,این یک ,نصفه شبی ,یازده شب ,ساعت اضافی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها