محل تبلیغات شما

صبح زودتر از همه از خواب پا شدم، انگار یه کشش یا بهتر بگم یه جذبه خاص منو  از تخت جدا کرد و به سمت خودش کشوند، بی هدف به سمت حیاط رفتم. انگار کل دنیا خواب بود و من فقط بیدار بودم و همه ی هوای جهان رو نفس می کشیدم، با هر دم تمام اکسیژن موجود تو جو زمین رو یه جا می بلعیدم و با هر بازدم همون هوا رو با یه بخشی از وجود خودم رو دوباره به جهان هدیه می دادم.آفتاب داره هر روز کم جون تر میشه، آب تو حوضمون هر روز سردتر میشه.عاشق این حیاط و حوض وسطشم، اینجا آروم ترین نقطه جهانه، اصلا کی به کیه من میگم نقطه ثقل زمینه.صبحا که کسی بیدار نیست میام اینجا، زیر سایه روشن درختای دور حوض میشینم، به آب توی حوض نگاه می کنم، نگاه می کنم نگاه می کنم ، انقدر نگاه می کنم که اتصالم با جهان قطع میشه و وارد خلسه میشم، تو خلأ غوطه ور میشم.حتی نمیتونی حدس بزنی که ذهنم به کجاهااا پر میکشه.به دورترین نقاط نامکشوف جهان و شاید حتی فراتر از اون میرم، پرچم خودمو نصب میکنم و فاتحانه به دنیا خیره میشم، به مسیری که اومدم و باید دوباره ازش برگردم. اونوقت برمیگردم کنار حوض، آرامش و س آب رو با دستم بهم میزنم، به سایه های لرزان توی آب نگاه می کنم، یه قطعه از کریستف رضاعی تو گوشم داره پخش میشه، صداش با صدای باد قاطی شده. یه نفس عمیق میکشم انقدر عمیق که برای کل روزم هوای تازه تو ریه هام ذخیره کنم. موزیک تموم شده، دیگه فقط صدای باد رو میشنوم، بچه ها دارن بیدار میشن، دنیا داره بیدار میشه، آفتاب داره کم کاری صبح ش رو جبران میکنه و با شدت بیشتری می تابه و این یعنی وقت برگشت به زندگیه.

چرااا من شجاع نیستم؟؟؟

بی اخلاق ترین حالت ممکن

صبح جمعه، از کنار حوض وسط حیاط خوابگاه

رو ,یه ,تو ,بیدار ,جهان ,آب ,نگاه می ,می کنم ,صدای باد ,می کنم، ,با هر

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عمری که میگذره