محل تبلیغات شما

چند وقتی هست که احساس گمشدگی شدیدی دارم، انگار زندگی م از دوایر تو در تویی ساخته شده که رسیدن به یک نقطه آشنا رو عملا غیر ممکن می سازه، هر وقت که حس میکنم یه کور سوی امیدی دارم میبینم و حس میکنم قراره به وادی آشنایی برسم، میفهمم که از یه دایره خارج شدم و وارد یه دایره دیگه شدم که با سرعت میچرخه و تغییر شکل میده و ثبات و آرامش من رو با چرخش خودش از بین میبره و من ناگزیر باید تن به خواسته ی این دوایر بدم و اجازه بدم منو هر طرف که میخوان پرت کنن.اینجاست که بی قدرتی مطلق من دیده میشه،من حتی قادر نیستم خودم رو به یه نقطه تعادل و ثبات برسونم، حتی نمیتونم برای آینده م درست تصمیم بگیرمانگار امید داشتن به رسیدن به اهداف و آرزوهام تو این وضعیت شده مثل یه سراب،سرابی که هر چند قشنگ ولی توهم محضه.حس میکنم دیگه نمی‌تونم چیزی رو تغییر بدم و باید با همین شرایط کنار بیام، شاید اگر شجاعت تغییر دادن رو داشتم، اوضاعم فرق میکرد.ولی من هیچوقت شجاع نبودم، چرااااا هیچوقت شجاع نبودم

چرااا من شجاع نیستم؟؟؟

بی اخلاق ترین حالت ممکن

صبح جمعه، از کنار حوض وسط حیاط خوابگاه

یه ,میکنم ,تغییر ,رو ,شجاع ,حس ,حس میکنم ,رسیدن به ,هیچوقت شجاع ,بدم و ,و ثبات

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نامه ای برای یک دوست